گو خلق بدانند که من عاشق و مستم

شاعر : سعدي

آوازه درستست که من توبه شکستمگو خلق بدانند که من عاشق و مستم
من فارغم از هر چه بگويند که هستمگر دشمنم ايذا کند و دوست ملامت
از بند تو برخاستم و خوش بنشستماي نفس که مطلوب تو ناموس و ريا بود
تا روي تو ديدم به دگر کس نگرستماز روي نگارين تو بيزارم اگر من
تا يار بديدم در اغيار ببستمزين پيش برآميختمي با همه مردم
من خود ز نظر در قد و بالاي تو مستماي ساقي از آن پيش که مستم کني از مي
تا روز نه من خفته نه همسايه ز دستمشب‌ها گذرد بر من از انديشه رويت
دشنام به من ده که درودت بفرستمحيفست سخن گفتن با هر کس از آن لب
اين بت نه عجب باشد اگر من بپرستمديريست که سعدي به دل از عشق تو مي‌گفت
دربند تو افتادم و از جمله برستمبند همه غم‌هاي جهان بر دل من بود